نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

نازنین جونم

بذار به کارام برسم مامانی

ای دختر خوشگلم حس کنجکاویت روز به روز تقویت میشه و همه سوراخ سنبه های خونه رو کشف می کنی... تاازت چشم برمی دارم یا توی یخچالی یا توی فریزر   کابینتهای آشپزخونه - کشوهای لباسها همه روزی چندبار بیرون ریخته میشه و دوباره چیده میشه ... همش فدای یه تار موهای فرفریت دختر خوشگلم...   خدای مهربون حافظ همه ی  بلاچه ها    باشه.... ...
14 مهر 1391

وقتی آمدی

با آمدنت قلبم از خاطره های شیرین پرشد.... وقتی آمدی آفتاب نگاهت به زندگیمان روشنایی بخشید .... آمدنت در زندگیم نوید شادیها بود ....      زندگی بود         عشق بود               دوستت دارم ...
14 مهر 1391

پرنیا کوچولو بدنیا اومد

تو روزای گذشته عروسی مهسا دختر عمه فاطی بود خیلی خوش گذشت .خدارو شکر توی این عروسی گچ پات باز شده بود وتونستی مجلس بگردونی و نانای کنی ...  مامان هم همش دنبالت میدوید که مبادا زیر دست و پای بقیه گیر کنی ... پنجشنبه که مراسم پاتختی مهسا تموم شد با مامان جون و داداشیا ساعت 1بامداد به قم رفتیم تا هم بتونیم توی این ایام پرسعادت ولادت امام رضا (ع) خواهرش رو زیارتی کنیم هم دیدن عمه الهام که پرنیان رو به دنیا اورده بود رفتیم ... چه دخمل نانازی ... خیلی خوشگل بود ... دو ست داشتی بغلش کنی ... اصلا حسودی هم نکردی وقتی مامان بغلش کرد ... مامان به قربون مهربونیت برم ..... خدا همه نی نی هاو بچه ه...
13 مهر 1391

نوزده ماهه شدی

امشب وارد نوزده ماهگی شدی.... الهی قربون قدمات   یه روزی در قلبمون رو زدن..... گفتیم کیه؟ گفتن از بهشت یه بسته دارین. بسته رو باز کردیم و یه فرشته با دوتا چشم درشت و مشکی مارو نگاه کرد و شد همه زندگیمون....   الههههههی صد ساله شی     ...
13 مهر 1391